اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

تنهایی پر هیاهو

۱۳۹۹-۱۲-۱۶

سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این ” قصه عاشقانه” من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می‌کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده‌ام که دیگر به هیئت دانشنامه‌هایی درآمده‌ام که طی این سالها سه تُنی از آنها را خمیر کرده‌ام. سبویی هستم پُر از آب زندگانی و مُردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی‌دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتابهایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته‌ام هماهنگی‌ام را با خودم و جهان اطرافم در این سی‌و پنج ساله گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چیزی را می‌خوانم، در واقع نمی‌خوانم. جمله‌ای زیبا را به دهان می‌اندازم و مثل آب نبات می‌مکم، یا مثل لیکوری می‌نوشم، تا آنکه اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. به طور متوسط در هر ماه دو تُن کتاب خمیر می‌کنم، پس علی‌رغم اراده خودم دانش به‌هم رسانده‌ام و حالا می‌بینم که مغزم توده‌ای از اندیشه‌هاست که زیر پرس هیدرولیک برهم فشرده شده، و سرم چراغ جادوی علاء الدین که موها بر آن سوخته است، و می‌دانم که زمانه زیباتری بود آن زمان، که همه اندیشه‌ها در یاد آدمیان ضبط بود، و اگر کسی می‌خواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدمها را زیر پرس می‌گذاشت، ولی این‌کار فایده‌ای نمی‌داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می‌شوند و آنها را مدام به همراه داریم. به عبارت دیگر، تفتیش کننده‌های عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتابها را می‌سوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در کار سوختن فقط از آن خنده‌ای آرام شنیده می‌شود، چون که کتاب درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خودش اشاره دارد…

بهومیل هرابال، تنهایی پر هیاهو، ترجمه پرویز دوایی،

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تولد دوباره؟

آدم‌ها فکر می‌کنند؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه‌چیز

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

سایه‌ی من!

… فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیر در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردم که چه ورطه‌ی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

داستانک

اطلاق

او در کلاس با شور و حرارت خطابه میداد: هیچ مطلقی در جهان وجود ندارد. من توی دلم پاسخ میدادم: این خودش یک ادعای مطلق

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

یک داستان لوس

امیر بین من و سمیرا روی کاناپه نشسته بود و فوتبال رئال و بارسا را نگاه می‌کرد. من و سمیرا حوصله فوتبال نداشتیم؛ اما آن‌قدر

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

دنیایی دیگر

دنیایی دیگر وجود دارد، اما در همین دنیا. دبلیو بی ییتس

ادامه مطلب »