امیر بین من و سمیرا روی کاناپه نشسته بود و فوتبال رئال و بارسا را نگاه میکرد. من و سمیرا حوصله فوتبال نداشتیم؛ اما آنقدر غذاخورده بودیم که مثل کیسههای سیبزمینی خمار روی مبل ولو شده بودیم و کلههایمان را فروکرده بودیم توی موبایلهایمان. طبق معمول آویزان روی صفحات اینستاگرام. به هم گزارش هم میدادیم و غافل بودیم که امیر دارد همزمان با تماشای فوتبال حرکاتمان را به قول خودش رصد میکند. سمیرا با ژستی شبیه به پری دریایی، تمام وزنش را انداخته بود روی آرنج چپش و آن را هم به دسته پهن و بالش مانند مبل تکیه داده بود. پاهایش را هم ضربدری انداخت بود روی زانوهای امیر. کل چانهاش را توی کاسه کف همان دست نگهداشته بود. انگار اگر ولش میکرد، سرش تالاپی میافتاد کف اتاق.
من گفتم: دکتر راغفر لایو گذاشته. فقط بیست نفر آنلایناند. خاک بر سرمون واقعاً.
امیر پرسید: راغفر کیه؟
سمیرا بدون اینکه دستش را از روی چانهاش بردارد، انگار مجبورش کرده بودند زودتر از من توضیح بدهد، بدون درنگ، از لای لبهای به هم فشرده جواب داد:
- استادِ مهروز
و بعد ادامه داد: مزون رؤیا روی تمام مانتوهاش تخفیف شصتدرصدی آخر فصل گذاشته، برات دو تا فرستادم. چک کن.
- باشه… سمیرا دیدی این پسره هنرپیشهه به اون دختره که به پاکبانا بیادبی کرده چی گفته؟
- آره قدیمیه، باو…
امیر پرسید: پاکبانا چیه؟
سمیرا باز از لای لبهایش زودتر از من جواب داد: پاکبان کلهپوک!
من حرفش را تکمیل کردم: پاکبان کلمه مناسب بهجای رفتگره.
امیر با شیطنت پرسید: یعنی همون آشغالی…
سمیر یکی از پاهایش را بلند کرد و با سرانگشت زد توی شکم امیر:
- خیلی گاوی! مهروز راستی پول اون ترجمهات که کتابشو تازه تجدید چاپ کردهاند ریختن برات؟
گفتم: آره
پرسید: چقدر؟
همچنان سر در موبایل، جواب دادم: مگه فضولی؟
سمیرا کل تنش را با همان وضعیت پری دریایی در جهت عکس چرخاند و تمام هیکلش را انداخت روی زانوهای امیر و پاهایش را ضربدری انداخت روی دسته مبل و صفحه موبایلش را بهطرف من گرفت:
- این زنه رو ببین.
او تخصص عجیبی در کشف ویدیوهای عجیبوغریب روی اینستاگرام و یوتیوب دارد. بخصوص خیلی وقتها از دیدن صحنههای تهوعآور لذت میبرد و من اصلاً نمیتوانم درک کنم موقع تماشای آنها واقعاً چی توی سرش میگذرد. سرم را برگرداندم و گفتم:
- بعد نهار حوصله دیدن صحنه چندشی ندارم.
امیر خندید. سمیرا التماس کرد:
- به خدا چندشی نیست. یه دقیقه است. نکته اخلاقی داره.
به صفحه موبایلش نگاه کردم. زنی با چتریهای رنگشده زردِ ذق، آنقدر دکلره روی دکلره کرده بود که موهایش وزکرده بود، البته روسری قرمز جیغی هم کف سرش انداخته بود که قوانین را رعایت کرده باشد، ماتیک همرنگ روسری با ابروهای سیاه تتو کرده پهن که با مداد برایش حاشیه هم کشیده بود تا آن را پهنتر کند و سر ابروهایش را قوس تندی بدهد، بینی عمل کرده، لبهای تزریقی. جوری دوربین را گرفته بود که بتوانیم سینههای برجسته و بزرگش را از زیر آن لباس چسب ببینیم، داشت تبلیغ کرم روشنکننده پوست میکرد. مردی با شلوار کوتاه مامان دوز سفید و زیرپوش رکابی آبی هم در پسزمینه حضور داشت. تمام. اخمهایم را در هم کشیدم و با اعتراض گفتم:
- همین؟ خب الآن همین چی بود به من نشون دادی عن خانم ؟
امیر غشغش خندید. سمیرا هم نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد، اول فحشم داد:
- گاو بی اعصاب! این زنه واسه هر تبلیغی که میکنه، صدوبیست میلیون میگیره.
من و امیر مثل خروسی که صدایی شنیده باشد سرهایمان را برگرداندیم روی صفحه موبایل سمیرا و مثل جغد دوباره زل زدیم به زن موطلایی روسری قرمز و همزمان پرسیدیم:
- میلیون تومن؟
سمیرا خندید:
- ها چی شد مهم شد؟
- اصلاً مهم نشد. فقط تعجب کردم. حالا واسه چی بهش این قدر پول میدن؟
سمیرا به تعداد لایک ها و ویوهای پست زن اشاره کرد:
- دو میلیون ویو خورده، نهصد و هشتاد هزار تا لایک.
آمدم فحش بدهم که سمیرا گفت:
- ببند چینگتو! یه پسره هست الان بهت نشون میدم، بهش میگن ستاره شناس آشفته، کتاباشو همینطوری میفروشه. همیشه توی آینه اتاقش جایی که داره کتاباشو معرفی میکنه، زنش یا دوست دخترش، توی یه زوایه ای لخت و پتی نشسته که دیده شه…
- خب؟
- خب همینطوری هم فالور جمع میکنه و کتاباش فروش میره. انتشارات چند نسخه از این کتابت زد؟
هنوز منظورش را از همه این حرفها درک نمیکردم:
- پونصد نسخه!
سمیرا دستش را توی هوا چنان تکان داد که انگار بخواهد پشهای را دفع کند؛ اما منظورش این بود: خاکبرسرت.
- این آقا … آها … اینا ببین توی آینه رو…
این بار من و امیر تا ناف شیرجه زدیم توی موبایل سمیرا تا بتوانیم تصویر زنی را تشخیص دهیم که بهاندازه یک نخود افتاده بود توی آینه آقای نجوم شناسی که مثلاً داشت کتاب جدیدش را معرفی میکرد. پستش هشتصد هزارتا ویو خورده بود. سمیرا یکی از ابروهایش را برد بالا و چشمهایش را تنگ کرد و فیلسوفانه پرسید:
- خب از این هشتصد هزار نفر پونصد نفر در عرض یک سال کتابشو نمیخرند؟
- یعنی منم از فردا ماتیک قرمز بزنم لباس تنگ بپوشم برجستگیهای تنمو بکنم توی حلق مردم که کتاب بفروشم؟
- شایدم منظورش اینه که سمیرا رو لخت کنی بذاری گوشه توی آیینه باشه، خودت هم یه آدم با شخصیت راجع به کتابت حرف بزنی؟ آره سمیر؟
سمیرا قهر کرد.
- میخواستم برات توضیح بدم دیگه نمیگم.
خندیدم.
- غلط کردی. همینو میخواستی بگی. فکر کردی الآن ایدهات خیلی هوشمندانه است ازش استقبال میشه، ضایع شدی، قهر کردی.
سمیرا سرش را فروکرد توی موبایلش. جواب نداد. امیر غشغش خندید و گفت:
- از اول یه چشمم به فوتباله یه چشمم به شما دو تا و دیالوگاتون. در عبجم شما دو تا با دنیاهای این قدر متفاوت، چطور با هم دوست موندین این همه سال.
کله سمیرا را گرفتم توی بغلم. مثل بوشوِگ چلاندمش و گفتم:
- همین تفاوتا دوستیمونو هیجانانگیز کرده.
سمیرا همزمان با نیشگون گرفتن پای امیر، دست مرا گاز گرفت و گفت:
- آشتی میکنم باهات، ولی ایدمو نمیگم.
گفتم: خر خودتی!
و هر سه خندیدیم.
11 پاسخ
قبلا گفتم بازم میگم عاشق داستان هایی هستم که ادامه دارن😻😻😻اصلا هم داستان لوسی نبود برخلاف اسمش خیلی هم کول بود😻😻توصیفات و تشبیهات حرکات هم عالی بود مخصوصا حرکت خاک بر سرت 😂😂😂
عه جواب تو رو هم نداده بودم 🙈🙈🙈😍😍😍 ولی چقدر دو تیر برام دور به نظر میرسه … احساس میکنم دو تیر پارسال بوده … ببخشید بازم که بعضی کامنتا بی جواب میمونه گاهی …
عه جواب تو رو هم نداده بودم 🙈🙈🙈😍😍😍 ولی چقدر دو تیر برام دور به نظر میرسه … احساس میکنم دو تیر پارسال بوده … ببخشید بازم که بعضی کامنتا بی جواب میمونه گاهی …
خیلی خیلی قشنگ جذاب و عالی بود مثل همیشه ( مخشید با کامپیوتر ایموجی ندارم ) نمیدونم چرا نمیتونم کپی هم کنم بزارم ؟!!!
( قلب قلب قلب – ثلب روی چشم قلب روی چشم قلب روی چشم )
❤😍❤
به نظرم داستان هاتون که حرفی برای گفتن دارن اصلا هم لوس نیست خیلی هم عالین😍😍😍
.
“در عجم شما دو تا با دنیاهای اینقدر متفاوت” عجبم.
.
“مثل جغد زل دوباره زل زدیم به زن مو طلایی” به نظرم اومد زل اولی اضافی باشه😬.
.
“سمیر یکی از پاهایش را بلند کرد” سمیرا. البته سمیر هم درسته اما نمیدونم اینجا میخواستید سمیر بگید یا سمیرا ولی گفتم دیگه😅
💓💓💓😍
خوب کاری میکنی… عالیه … میگم دیگه منم دم در آوردم همین که تموم میشه نوشتنم با ویراستار یه دور غلط گیری میکنم بعد خیالم جمعه تو و محلیحه هستین😁😁تازه واسه رمانم که تموم شه افکار خبیثانه دارم برای توی و ملیحه😁😁🤗🤗😛😜
ای جااااانم😍😍😍من با افتخار در خدمتم😘😘❤❤❤❤
Be nazare manam loos nabood. Harkimige loose nakhooneh.be ghole khodetoon donya 7 billion adam dare. Hamish hade aghal ye nafar hast ke ba Adam hamsoo bashe .
ببخشید که گاهی جواب بعضی کامنتا از دستم در میره … الان به یه مناسبتی اومدم روی داستان و دیدم که جواب نداده ام🙈🙈ای جانم با توجیهت .. اولا فینگلیش مینوشتیا… از وقتی دعوات کردم یا فارسی رو با فونت فارسی بنویس یا کلا بزن کانال انگلیش دیگه اینطوری ننوشتی نه؟😅