English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

نوربرت الیاس و فرایند تمدن

۱۴۰۰-۰۳-۰۴

از کتاب مجازات و تمدن، نوشته جان پرت، ترجمه هانیه هژبرالساداتی، نشر میزان، ۱۳۹۶٫

چرا در دو قرن گذشته چنین الگوهای غیرمتمدنانه‌ای در دنیای متمدن شکل گرفته است؟ چرا تعهد به متمدن بودن، خودْ موجبِ اتخاذِ اقداماتی خلاف تمدن گردیده است؟ برای پاسخ به این سؤالات، باید از درک عقل سلیم/کامان سنس از واژه‌ی «تمدن» گذر نموده و در عوض کاربرد آن در ساختار جامعه‌شناختی را مدنظر قرار داد، مانند کار نوربرت الیاس[۱] (۱۹۳۹).[۲] برای او، فهم امروزی ما از «تمدن»، کیفیت ذاتیِ جوامع غربی نیست که آن را به‌مثابه‌ی یک حق، مالک شده‌اند؛ بلکه وضعیت کنونی ما در فرایند درازمدت تاریخی است. این فرایند منجر به دو نتیجه شده که خود وابسته به تغییرات اجتماعی-فرهنگی و روحی جوامع غربی در طول قرن‌های متمادی است. اول، دولت مرکزی به‌تدریج اقتدار و کنترل بیشتری بر زندگی شهروندان خود پیدا کرد تا به‌جایی رسید که قدرت انحصاری در افزایش مالیات، به‌کارگیری اجبار مشروع و تحمیل ضمانت‌اجراهای قانونی برای حل منازعات را یافت (البته بنا بر نتیجه‌گیری ضمنی، زیرا خود الیاس در تمام کتابش از مجازات صحبتی نکرده است). دوم، شهروندان در این جوامع، محدودیت‌، کنترل‌ و خودداری را به‌مثابه‌ی ارزش‌، درونی کرده‌اند (الیاس، ۱۹۳۹؛ گارلند ۱۹۹۰:۲۱۶-۲۲۵). الیاس ادعای خود را بر مبنای ارزیابی گسترده‌ی ادبیات، سرگذشت‌ها، آثار هنری، حکاکی‌ها، کتاب‌ها و از همه مهم‌تر کتاب‌های آداب و اخلاق، از قرون‌وسطی تا سده‌ی نوزدهم تبیین کرد. به‌خصوص در منابع اخیر، تحولات درازمدت تمام ویژگی‌های اساسی زندگی روزمره‌ی جوامع را – مانند آداب بهداشتی، خوردن، شستن، آماده‌سازی غذا و …- بررسی نمود.

خاستگاه این حساسیت‌ها را می‌توان در جوامع درباری قرون‌وسطی یافت. در طول چندین قرن، دربار و شکل رفتار متمدنانه (هم در دربار و هم در جامعه) دچار تحول شد. به عبارتِ کلی، شاخص‌های رفتاری جدید، حساسیت‌ها و آداب جدید ایجاد شد که فاصله‌ی اجتماعی میان حاکمان و تابعان را کم کرد؛ بنابراین هم عادات و رویه‌های حاکمان و هم عادات تابعان به‌تدریج تبادل‌پذیر گردید. در طول دو سده‌ی گذشته، سرعت این تغییرات بیشتر شده و با افزایش دموکراسی‌سازیِ مدرن در جوامع، گروه‌های نخبه (که شاخص‌ها را تعیین و افکار را فرمولیزه می‌کنند) نسبت به گذشته بیشتر و متنوع‌تر شده‌اند. این مسئله به فرایند متمدن شدن در گستره‌ی بزرگ‌تری در جوامع کمک نموده و درعین‌حال بخش‌های مهمی از طبقه‌ی متوسط و کارگر در تعیین چهارچوب‌های نظام دمکراتیک قوانین مشارکت دارند («دموکراسی‌سازی کاربردی»). درواقع، برای الیاس، این تمایل به «کاهش تضادهای اجتماعی و درعین‌حال افزایش تنوع» شاخص کلیدی دیگری در شدت بخشیدن به فرایند متمدن شدن است (مِنِل، ۱۹۹۲).

اگرچه، تغییرات فرهنگی که وی احتمالاً به خاطر آن شهرت یافته، تنها یکی از ابعاد فرایند متمدن شدن است. «فرهنگ» هویتی سیال نیست؛ بلکه تعیین ارزش‌ها و شاخص‌های جامعه بر اساسِ با فرهنگ صورت می‌گیرد. چنان‌که استفن مِنِل[۳] (۱۹۹۵:۹) فرهنگ را «شیوه‌های مدیریت هیجان تعریف می‌کند که همگام با تغییر در سازمان اجتماعی، شکل می‌گیرد و متحول می‌شود[۴]». ارزش‌های فرهنگی باید به‌جای آن‌که مستقل از سه مؤلفه‌ی لازم برای فرایند تمدن در نظر گرفته شود، باید در تعامل با آن‌ها دیده شود. اولین مؤلفه با تغییراتِ ساختار اجتماعی[۵] مرتبط است. اقتدار رو ‌به افزایشِ حکومت یعنی، شهروندان در مواجهه با اختلافات به‌جای تلاش برای حل آن، به حکومت چشم داشته باشند. به همین منوال، رشدِ دولت-ملت‌های اروپایی و شکل‌گیری مرزهای سرزمینی راسخ و دفاع‌پذیر، احتمالاً احساس مسئولیت نسبت هم‌سویی با شهروندان را ایجاد کرده است. این امر در قیاس با گذشته، موجب شکل‌گیری «وابستگی‌های» گسترده‌تر و محکم‌تری در بخش‌های ناهمگنِ کار در جامعه مدرن و تحول مداوم از زندگی روستایی به شهری شده است.

مهم‌تر از همه نوعی وظیفه‌ی متقابل میان شهروندان و دولت در محدودیت استفاده از رفتارهای هیجانی و پرخاشگر و هم‌زمان پرورشِ خود‌داری و کف‌ نفس ایجاد کرده است.

دومین مؤلفه، مرتبط با ساخت اجتماعی[۶] است. الیاس این مفهوم را برای اشاره به «شخصیت اجتماعی یا شخصیت سازنده» افراد ابداع کرد (منل، ۱۹۹۰:۲۰۷). بدین معنا که با پیشرفت فرایند تمدن، افراد جامعه بینش عمیق‌تری یافته و صاحب کفِّ‌نفس[۷] می‌شوند =«طبیعتِ ثانویه». وقتی این ویژگی‌ها درونی می‌شود، کنترل بر رفتار افراد به‌طور خودکار و فراگیرتر از قبل به‌مثابه‌ی بُعدی از زندگی فرهنگی تلقی می‌شود که خود موجب بالا بردن آستانه حساسیت و شرم می‌شود؛ با این فرایند، تولید شهروندانِ آرمانی میسر شد که در دنیای متمدنِ قرنِ نوزده و بیست خردگرا، منطقی و مسئولیت‌پذیر باشند: افرادی که از تحمل رنج ناخشنود می‌شوند؛ افرادی که احساسات خود را تحت کنترل دارند و به حاکمیت برای حل منازعاتشان (به نمایندگی از آن‌ها) احترام می‌گذارند.

مؤلفه‌ی سوم، به باور الیاس «سبک‌های دانش»[۸] است – یعنی، نظام‌های باور انسانی و شیوه‌های فهم جهان. طی دو قرن گذشته، به‌واسطه‌ی دانش، تکیه بر نیروهای فرا-انسانی مانند طبیعت، سرنوشت و شانس کم و کم‌تر می‌شود. در عوض با رشد دانشِ علمی، جهان بیش‌تر از پیش محاسبه‌پذیر و قابل‌فهم شده است. به همین ترتیب، نظام باور انسانی دیگر بر مبنای افسانه و تخیل نیست، بلکه بیش‌‌تر از قبل بر پایه‌ی تخصص و حرفه‌ی متخصصانِ مختلف، عینی و بی‌طرف شده است.

تسلسل تعاملیِ فرایند متمدن شدن، از جامعه‌ای به جامعه‌ی دیگر، متفاوت است، این تفاوت‌ها در سرعت و توقف فرایند متمدن شدن با توجه به غلبه‌ی چیزی است که الیاس آن را «نیروهای گریز از مرکز محلی» می‌خواند (مانند سطوح جمعیتی و مرزهای جغرافیایی)، نکته‌ای که در اثر بزرگ و دیگر آثار خود بدان اشاره می‌کند (الیاس، ۱۹۹۶)؛ بنابراین، اگر بتوان فرایند متمدن شدن را در شکل بسیار کلی دید، این فرایند می‌تواند جلوه‌های محلی متفاوت نیز تولید کند. همین امر برای آثار فرایند متمدن شدن بر گروه‌های مختلف اجتماعی یا با واژه‌ای که الیاس به کار می‌برد «ریخت»‌های مختلف اجتماعی و وابستگی‌های آن‌ها به یکدیگر، صادق است.[۹] شکل‌گیریِ اجتماعی، در هر دو سطح کلان و خرد ، در فرایند متمدن شدن به‌گونه‌ای پایان‌ناپذیر، پویا، در حال تحول و سبقت‌گیرنده رخ داده است. امری که بازتاب کشاکش میان گروه‌های مختلف (یا به عبارت الیاس ریخت‌های مختلف) است (الیاس و اسکاتسن، ۱۹۶۵). هر چه فاصله‌ی اجتماعی میان این گروه‌ها یا ریخت‌ها بیشتر باشد سلطه‌ی جهان‌بینی گروه حاکم و به همین ترتیب اعمال قدرت بر آن‌ها بیشتر خواهد بود. درواقع موقعیت گروه حاکم با حسی از «کاریزمای گروهی» تقویت می‌شود که ناشی از حاکمیت گروه است. علاوه بر این، هر چه فاصله بین دو گروه بیشتر باشد، گروه حاکم بیگانه‌ها را بر مبنای افسانه و تخیل توصیف می‌کند- دانش «واقعی» بیگانگان(در بحث این کتاب، زندانیان) به‌طور فزاینده دست‌ِکم گرفته می‌شود.

بنابراین، فرایند متمدن شدن، فرایندی فرمولیزه و چاره‌پذیر نیست. درواقع، ماهیت شکننده و وابسته‌ی آن می‌تواند در هر زمان با پدیده‌هایی مانند جنگ، بلایای ناگهانی، تغییرات اجتماعی شدید و مانند آن دچار خدشه شود.[۱۰] تحت این شرایط، فرایند متمدن شدن، «معکوس شده» و «نیروهای ضدتمدن[۱۱]» تحولات فردی و اجتماعی را شکل می‌دهد. مدت‌زمان و شدت این فرایند به قدرت‌ آن نیروها و ثبات محلی یا بی‌ثباتی فرایند متمدن شدن وابسته است. در این شرایط به‌واسطه‌ی از هم گسیختگیِ اقتدار حکومت مرکزی و سقوط ظرفیت انسانی برای اقدامات خردگرایانه، «زره جریان تمدن به‌سرعت فرومی‌پاشد»(بنگرید به الیاس،۱۹۹۴؛ فلچر، ۱۹۹۷:۸۲) و بازْظهورِ جریان و ارزش‌های مناسب با فرایند جدید را امکان‌پذیر می‌کند.

با این تفسیر، با توجه به این‌که چارچوب نظری این کتاب، نظریه‌ی الیاس است، باید دفاعیات و اصلاحاتی در خصوص نظریه‌ی او ارائه شود. اول، احتمالاً یکی از معمول‌ترین انتقادها به کار وی، با توجه به تاریخچه‌ی اتفاقات نامتمدن قرن بیستم که اوج آن را می‌توان در واقعه‌ی هولوکاست مشاهده کرد، خود واقعه‌ی هولوکاست ظاهراً موجبی برای رد نظریه‌ی الیاس است. اگرچه، چنین انتقادی بر مبنای بدفهمیِ اساسی از آن چیزی است که الیاس تلاش می‌کند انجام دهد: واژه‌ی «تمدن» به‌صورت یک قاعده مورداستفاده قرار نمی‌گیرد، بلکه توصیفی از فرایند اجتماعی در جوامع اروپایی است که شکل‌گیری جریان‌هایی خاص را امکان‌پذیر می‌سازد که بنا بر شاخص‌های معاصر «متمدنانه» تلقی می‌شوند.[۱۲] البته‌ این جریان‌ها ضرورتاً نتایج متمدنانه در بر ندارند. بر این اساس، خود فرایند متمدن شدن، مسئولی برخی از بزرگ‌ترین وحشی‌گری‌های قرن بیستم دیده می‌شود، نکته‌ای که الیاس در اثر اخیر خود تحت عنوان هولوکاست (الیاس، ۱۹۹۶) و به همین ترتیب، بومان، (صرف‌نظر از انتقاد اخیرش از اثر خود) بدان اشاره می‌کنند.[۱۳] بنابراین، هولوکاست به‌خودی‌خود نمی‌تواند بدون تحت کنترل درآوردن همه نیروهای سازمانی و خردگرای حاکمیت که در ارتباط با دنیای متمدن هستند، رخ دهد:

اردوگاه‌ها قادر بودند در مقیاس وسیع (بسته به سازمان عظیم اجتماعی) دست به کشتار بزنند؛ هیچ‌یک از افرادی که درگیر این کشتار بودند هیچ واکنشی نشان ندادند، هیچ اقدامی نکردند و احتمالاً هیچ اردوگاهی هم ندیدند؛ و نهایتاً چشمانشان تنها چند بزه‌دیده را تشخیص داده است. آن‌ها مانند آدلف آیشمان، درنهایت کنترل بر رفتارشان، پشت میزهایشان نشستند و برنامه‌ی قطارها را بررسی کردند. (منل،۱۹۹۲:۲۴۹)

بااین‌وجود، در کتاب اصلی الیاس (۱۹۳۹) فرایند تمدن در اوایل قرن نوزدهم رها شده- و بنابراین ابعاد مهمی از تحولات اجتماعی مرتبط با دنیای متمدن در دو قرن گذشته را موردبررسی قرار نمی‌دهد- که به نظر می‌رسد به توحشی مرتبط باشد که در قرن بیستم رخ می‌دهد. بدین معنا، کنترل انحصاری دولت و نظم‌دهی به ابعاد مختلف زندگی روزمره نهایتاً منجر به بوروکراسی‌سازی شد‌. بوروکراسی‌سازی فعالیت‌های لازم برای هولوکاست نه‌تنها آن‌ را تبدیل به امری سازمانی نمود (که هیچ‌کس هم نهایتاً مسئولیت آنچه اتفاق افتاد را بر عهده گرفت) بلکه پوشش اداری کارآمدی بر این واقعه‌ی اسفناک کشید: به‌طوری‌که تا مدت‌زمان زیادی، دستِ‌کم «کسی نمی‌دانست چه اتفاقی در حال وقوع است».

کسی نمی‌دانست چه اتفاقی در حال وقوع است زیرا کسی به آنچه در حال رخ دادن بود، اهمیتی نمی‌داد. به نظر می‌رسد، کف‌ّنفس/خودداری در دنیای متمدن معاصر، به‌سادگی تبدیل به بی‌تفاوتیِ اخلاقی شده است؛ بی‌تفاوتی‌ای که در چنین جوامعی، با سایر مؤلفه‌ها مانند گم‌نام‌سازی و آنمی (بی‌هنجاری/ناسازمندی)، فقدان جامعه‌ی محلی و استخدام‌های گسترده در سازمان‌های اداری ترکیب گردیده و در آن‌ فرد از مسئولیت‌پذیری نهایی برای هر واقعه‌ی ناخوشایندی رها و از اقوام و آشنایان خویش و … جدا می‌شود. درواقع، رفتارهایی که ممکن است بسیار آزاردهنده تلقی شود تا مادامی‌که از چشم پنهان بماند، بی‌جهت موجب آزردگی نخواهد شد، زیرا نظام اداری، مردم را از آن‌ جدا ساخته و بنابراین هیچ حسی از مسئولیت‌پذیری یا پاسخگویی نسبت به آن نخواهند داشت. بومان در این رابطه می‌نویسد:

یک جامعه متمدن … ملتی تصور می‌شود که در آن اکثر زشتی‌ها و فسادهای طبیعی همانند تمایل مداوم انسانی به ظلم و خشونت، دست‌کم از بین رفته یا سرکوب شده است. درحالی‌که تصویر رایج یک جامعه‌ی متمدن هر چیزی غیر از فقدان خشونت، فقدان آرامش، ادب و جامعه‌ی امن است. (۱۹۸۹:۹۶)

البته این تصویر، صرف‌نظر از آن چیزی است که «پشت‌صحنه» اتفاق می‌افتد. مؤلف در این کتاب بیان می‌دارد که آنچه بیشتر در سده‌های نوزدهم و بیستم اتفاق افتاده ، بخصوص برای شکل‌گیری تحولات کیفری در جوامع متمدن، پشت‌صحنه رخ داده است. یک نظام مجازات که روی آن با ارزش‌ها و انتظارات متمدن انطباق دارد و پشت صحنه‌ی آن ترکیبی زشت و ناخوشایند دارد.

اگرچه تمایل دیگری نیز در دنیای متمدن امروز وجود دارد: ترس از «دیگران». در تمام جوامع قدری ترس و تردید نسبت به افرادی که متفاوت به نظر می‌رسند وجود دارد، افرادی که «دیگری» تلقی می‌شوند. بااین‌حال، به نظر می‌رسد، بخصوص در قرن بیست، این تمایلات در ساختار امور اجتماعی دنیای مدرن نقش مهمی داشته‌اند: شک به «دیگران» و بی‌تفاوتی به محروم نمودن آن‌ها به از حقوق کامل شهروندی به طرق مختلف و با توسل به تمایلات مدرن برای شکل‌گیری دولت-‌ملت‌های همگن، بیش‌ازحد بزرگ و با اغراق همراه شده است. علاوه بر این، تکیه‌بر شکل‌های انتزاعی‌ترِ ارتباطات که به‌واسطه‌ی آن جهان قابل‌درک می‌شود (گیدنز، ۱۹۹۰) موجب می‌شود تا دلایل ما برای تهدیدی که از جانب چنین دیگرانی حس می‌کنیم بیشتر از آن‌که حاصل تجربه شخصی خود ما باشد، بر مبنای داده‌های تلویزیون و روزنامه باشد. در تمام این شیوه‌ها، مرزهای هویت و زندگی هرروزه و عادی ما که دانشمندان و متخصصان آن را با فرایند تمدن مرتبط می‌دانند، توسط افرادی که «دیگری» بودنشان تهدیدی علیه همین مرزهاست، به چالش کشیده می‌شود. امروزه این ترس از دیگران، می‌تواند شکلی به خود بگیرد که بومان آن را این‌گونه تصویر می‌کند:

دیگرْهراسی[۱۴] جلوه‌ای از پدیده‌ی گسترده‌ی اضطرابی است که درنتیجه‌ی این احساس ایجاد شده که هیچ‌کس کنترل امور را در دست ندارد و بنابراین کسی نمی‌تواند نتایج ناشی از اقدامات افراد را پیش‌بینی کند… دیگرْهراسی پدیده‌ای متعلق به تمام زمان‌هاست؛ اما بیش از هر زمان در دوره‌ی مدرن رایج و معمول بوده است، وقتی‌که تجربه‌ی وضعیت‌هایی که «تحت کنترل نیست» مکرراً افزایش یافته و با عباراتی چون گروه‌های انسانی بیگانه‌ی مزاحم و مداخله‌گر همراه می‌شود. (۱۹۸۹:۶۴)

به این ترتیب، برای بومان، این امر ویژگی‌‌ خود تمدن است که در آن تمایل به دیگرهراسی موجب وقوع هولوکاست می‌شود. برعکس، الیاس در کار اخیر خود اذعان می‌دارد که ترکیب بوروکراسی و فناوری با فرایند تمدن، همراه با نفرت از یهودیان است که موجب چنین پیامدهای غیرمتمدنانه‌ای شده است. باید ائتلافی از هر دو فرایندهای تمدن و ضدتمدن در مقابل هم قرار می‌گرفت تا چنین واقعه‌ای رخ دهد. الیاس، احساسات دیگرهراسیِ بومان را، محصول اثرات نامتمدنانه‌ی گروهی خاص در آلمان اوایل قرن بیست می‌داند. محصول جریانی که در آن اثرات تساهل/مدارا و کف‌نفس/خودداری را از میان بردند و اجازه دادند تا افسانه و تخیل جلوی آگاهی جمعی را بگیرد؛ عواملی که می‌توانست مانع غلیان نفرت در افراد شده و آن را تحت کنترل درآورد (الیاس،۱۹۹۶؛ فلچر ۱۹۹۷). بر این اساس، اگر دیگرهراسی ‌بتواند در دنیای مدرن وجود داشته باشد، پس باید آن را ویژگی انحرافی این جامعه تلقی کرد؛ در عوض ارزش‌هایی مانند کف‌نفس/خودداری و مهار کردن احساسات ویژگی‌های معمول‌تری هستند- که به باور بومان منجر به «بی‌تفاوتی اخلاقی» می‌شوند؛ و ترس ما از دیگران را تحت کنترل و هدایت خود می‌گیرند. جهش دیگری از این نوع که می‌تواند منجر به پذیرش و بروز دیگرهراسی بشود، نیازمند نوعی مداخله‌ی نامتمدنانه است: چیزی که به‌طور چشم‌گیر موجب واژگون کردن سنت خودبازداری و شکیبایی می‌شود.

موضعی که مؤلف در این کتاب اتخاذ کرده، آن است که فرایند تمدن به‌خودی‌خود می‌تواند نتایج غیرمتمدن به‌همراه داشته باشد. فناوری و بوروکراسی مرتبط با تمدن، منجر به ایجاد چارچوبی برای مجازات شده که در تمامی دنیای مدرن تا سال ۱۹۷۰ گسترش یافته است. گرچه، این خود به‌تنهایی، منجر به سازوکارهای گلوگ-طور در غرب نمی‌شود (برخلاف نظر کریستی) یا سایر تحولات کیفری که تاکنون دیده‌ایم و آن‌ها را مرتبط با جوامع غیرمتمدن تلقی کرده‌ایم. برای این‌که چنین چیزی رخ دهد، نیروهای مرتبط با فرایند متمدن شدن (بقول بومان موتورِ مجازات) باید غلیان‌های تمایل به دیگرهراسی (یا به قول بومان مسیر مجازات) را تحت کنترل درآورند. این مسیرها بسیار اهمیت دارند؛ زیرا منجر به نتایج متفاوتی می‌شوند. تا جایی که به باور کریستی، آزاد کردن ارزش‌ها و حساسیت‌های انسانی به‌مثابه‌ی تواناییِ به تعادل درآوردنِ تمایل به ایجاد گلوگ‌هاست؛ چنان‌که گویی آن‌ها با خود نوعی خیر درونی همراه دارند، چیزی که ظرفیت بالقوه برای تعیین نیروهای سیاه بوروکراسی را دارد. به باور نگارنده، ممکن است این اقدامات منجر به ایجاد مراکزی شبیه گلوگ نشود؛ اما احتمال افزایش کنترل‌های کیفری و فراتر از آن آزاد‌سازی «گرایش‌های انسانی برای ظلم و خشونت» را به‌همراه دارد (بومان، ۱۹۸۹:۹۶).

به‌کارگیری واژه‌ی «نامتمدن‌سازی» با نکته‌ی دومی که مؤلف درصدد بیان است، ارتباط دارد. این مفهوم خاص (متفاوت با مفهومِ توسعه‌نیافته در خود فرایند متمدن شدن) به‌طور عمده به معنای «بازگشت به زمان گذشته» نیست؛ حتی اگر بازْاستفاده از ضمانت‌اجراهایی از دوران گذشته را امکان‌پذیر کند(چنان‌که در فصل‌های آتی کتاب نیز بدان پرداخته خواهد شد). اول، شدت و مدت‌ْزمانِ هر نوع جهشی ازاین‌دست، وابسته به چیز دیگری خواهد بود، مانند سرعت تحولاتِ خودِ فرایندِ متمدن شدن که به مسائل محلی وابسته است و دوم، کارآمدی فرایند متمدن شدن به‌سادگی با چنین نیروهایی (نیروهای ضدتمدن) از بین نمی‌رود. درواقع، تمایل‌ طولانی‌مدت برای بوروکراسی در دنیای متمدن امروز، نه‌تنها در خود، محافظی در برابر فروپاشی نظم اجتماعی معاصر دارد؛ بلکه موجبی برای پیشرفت است؛ بنابراین، آثار محلی سازی بر هر نیروی غیرتمدنی را افزایش می‌دهد. بر این اساس، مشاهده‌ی عملکرد گرایش‌های متمدن‌شدن و نامتمدن شدن همراه با هم با شدت متفاوتی امکان‌پذیر می‌شود: خردگرایی مداوم بوروکراسی مرتبط با گرایش‌های متمدن و همراهی با هیجان‌های کیفری با گرایش‌های نامتمدن ارتباط دارد. چیزی که امکان استفاده از ترکیب «مجازات‌‌های لطیف و متعارض با یکدیگر» را فراهم می‌آورد (اُمالی،۱۹۹۹) که در عصر حاضر قابل‌مشاهده است.

نکته‌ی سومی که در این خصوص موردبحث قرار می‌گیرد آن است که در فرایند سنتی متمدن شدن، هیجانان مردم، شکلی از بی‌علاقگی به وقایع ناخوشایند (معمولاً وقایعی که ناشایست و بی‌رحمانه تلقی می‌شوند) به خود می‌گیرد و همدلی با افرادی که از این وقایع رنج برده‌اند. درحالی‌که نگارنده فکر نمی‌کند، این نوع احساسات در تمام ابعاد دنیای متمدن با مقیاسی یکسان بروز داده شده باشد. تمایل به رخ دادن برخی وقایع آزاردهنده به‌صورت پنهانی از وقایع دیگر بیشتر است؛ همدلی نسبت به برخی از رنج‌دیدگان از برخی دیگر بیشتر است؛ وقتی احساسات مردم نسبت به تحولات کیفری بررسی می‌شود، آشکار می‌گردد که ناخوشایند بودن وقایع آزاردهنده، مانند اعدام درملأعام در سده‌ی نوزدهم تازه درک شد؛ زیرا طبقه‌ی مهم نخبگان متوسط و شکل‌دهندگان به افکار عمومی در حال افزایش بودند و بیزاری تقریباً تمام طبقه‌های اجتماعی از وجود زندان در قرن بیستم نیرویی بسیار قوی‌تر از همدلی با مجرمانی است که با این طریق مجازات می‌شدند. درواقع در این دوره، همدلی نسبت به رنج حیوانات بخصوص در انگلستان اهمیت بیشتری از رنج مجرمان داشته است.[۱۵] حساسیت‌های طبقه‌ی نخبه به رنج‌، در حذف نهایی مجازات اعدام نقش عمده ایفا کرد، بخصوص در دوران پس از جنگ در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ میلادی، حساسیت‌های مذکور بر پیشرفت نوعی بشردوستی علمی اثرگذار بوده است که تأثیرات زیادی بر تحولات کیفری داشته است. البته، در سطح عمومی، واقعاً بعید است که همدلی زیادی با مجرمان وجود داشته باشد، مگر زمان‌هایی که از رسوایی‌های دوره‌ای در خصوص نقض‌ شاخص‌های متمدنانه توسط مقامات آگاه می‌شدند. بااین‌حال ممکن است همدلی‌ها و نگرانی‌هایی هم وجود داشته بوده باشد.

به‌طورکلی محرومیت‌های ظالمانه و سنگ‌دلانه‌ای که مجازات بر دنیای مدرن تحمیل می‌کند- بخصوص اگر از طریق زندان رفتن باشد- برای مردم چندان ناخوشایند نیست. اگر این ضمانت‌اجرا برای نابود کردن روح انسانی کافی باشد، برای تخریب جسم او کافی نیست و بنابراین زیاد جای نگرانی نیست: چون رنج ظاهری یا رنجی که بی‌رحمانه به نظر برسد، ایجاد نمی‌کند. اگر هم پشت‌صحنه، اتفاق‌های دیگری می‌افتد کسی نمی‌خواهد بداند یا نگرانی‌ای در این خصوص ندارد. برای نگارنده، شناسایی این توزیع نابرابر احساسات موجب تضعیف تز تمدن نمی‌شود، بلکه فقط ویژگی ضروری دیگری از آن را توصیف می‌کند.

[۱] Norbert Elias

[۲] نوربرت الیاس در آلمان به دنیا آمد و در آمستردام درگذشت. او در جمهوری آلمانی ویمار جامعه‌شناس شد؛ اما به سبب یهودی بودن، پس از به قدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳ از کشور فرار کرد (اگرچه والدینش هر دو در آلمان ماندند و در هولوکاست کشته شدند). پس از سال ۱۹۴۵ در انگلستان، آفریقا و اروپا تدریس کرد و در هشتمین دهه‌ی زندگی خود به شهرت رسید؛ در حالی که مهم‌ترین اثر او در سال ۱۹۳۹ در آلمان منتشر شد و تا سال ۱۹۶۹ به انگلیسی ترجمه نشد؛ اما از آن زمان به بعد توجه بسیاری را به خود جلب کرد.

[۳] Stephen Mennell

[۴] Regimes of emotion management form and change hand in hand with changes in social organization.

[۵] Social organization

[۶] social habitus

[۷] self- restraint خودداری

[۸] Modes of knowledge

[۹] الیاس (۱۹۳۹، ۱۹۸۴:۲۱۴) از معنای رقص استفاده می‌کند تا این مفهوم را توضیح دهد: تصویر متحرک ژست‌‌های افراد مرتبط با هم در صحنه‌ی رقص، درک ایالات، شهرها، خانواده‌ها و همچنین کاپیتالیست‌ها، کمونیست‌ها و نظام های فئودالی را به‌مثابه‌ی ریخت‌های گوناگون آسان می‌کند؛ مانند هر ریخت اجتماعی دیگری، ریخت رقص به‌طور نسبی وابسته به شکل حرکات افراد دیگر در لحظه است، سرعت و کندی آن، تدریجی یا ناگهانی بودن حرکات و ما را یاد تحولات اجتماعی می‌اندازد.

[۱۰] در بخش دوم این مطلب در ارتباط با مجازات مرگ که دوران پس از جنگ -۱۹۴۵ را مورد بحث قرار می‌دهد، روشن‌تر خواهد شد. در شرایط خاص این وقایع می‌تواند منجر به جهش متمدنانه هم بشود.

[۱۱] Decivilizing forces

[۱۲] چنانکه فلچر (۱۹۹۷:۴۵) اذعان می‌دارد «در خصوص مفهوم تمدن که توسط الیاس به کارگرفته شده، ابهام‌هایی وجود دارد؛ کاملن مشخص نیست که آیا بعد هنجاری این مفهوم را هم در اثرش مد نظر داشته است یا نه – او با واژه «تمدن» در نوشته‌اش با از گیومه/کاما استفاده نمی‌کند تا بار هنجاری آن را نشان دهد».

[۱۳] بنگرید به بومان،۱۹۸۹:۱۲٫

[۱۴] Heterophobia

[۱۵] See, for example, Strutt (1830), Walvin (1978), Cunningham (1980), Thomas (1983).

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تولد دوباره؟

آدم‌ها فکر می‌کنند؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه‌چیز

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

سایه‌ی من!

… فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیر در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردم که چه ورطه‌ی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت چهارم

    همیشه لحظه‌ی فرود آمدن هواپیما ته دلم آرزوی ریزی، مثل کورسوی ستاره‌ی کم‌نوری، توی دلِ سیاهِ آسمانِ غبارگرفته شهری چشمک می‌زند که کاش

ادامه مطلب »
معرفی کتاب

دفاع اجتماعی

دفاع اجتماعی، نوشته مارک آنسل، ترجمه محمد آشوری و علی حسین نجفی ابرندآبادی، انتشارات گنج دانش، ویراست چهارم،۱۳۹۱، ۱۵۱ صفحه. اینم محض یادگاری. هنوز از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

کتابی که گاز می‌گرفت

  صدای فحش مامان به من و بابا که آمد فهمیدم تلافی‌ام سرش با موفقیت انجام‌شده. بابا آمد دم اتاقم «های فایو»[۱] کردیم و خندیدیم.

ادامه مطلب »