English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

سقراط، سقراط بود!

۱۴۰۰-۰۱-۲۴

از داستان مرگ سقراط نوشته فردریش دورنمات ترجمه محمود حسینی زاد

  • سقراط حرف میزد و همین هم کافی بود، حالا چرا آدم باید چیزهایی را که خودش میگوید، بخواند؟
  • او یک مصلح جهانی است و این مصلحان جهان هم خطرناک اند.
  • اکسانتیپه حق داشت. زن ها همیشه حق دارند. افلاطون در قالب سقراط احساس امنیت میکرد. جرات پیدا کرده بود. میخواست دنیا را تغییر بدهد. میخواست دنیایی درست کند که دگرگونی در کارش نباشد. دگرگونی بدترین چیزها بود، هر دگرگونی یعنی فاصله گرفتن از ایده ها. فقط خود ایده بود که دگرگونی نمیشناخت. دولت باید ایده برابری را پیاده میکرد تا دچار دگرگونی نشود. دولت یعنی مجموعه آدمها. آنچیز آدم که که دگرگون ناپذیر است روح اوست. پس دولت باید منطبق باشد با روح عدالت. روح عدالت هم زمانی عادل است که شهامت تسلط به غرایز را داشته باشد. اگرهمین را بخواهیم به دولت تعمیم بدهیم: حکومت حق فیلسوفهاست چون عاقل ترین آدمها هستند. اطلاعات هم مال ملت ، چون دستخورش غرایز خودش است. اما بین طبقه حاکم و طبقه محکوم باید یک قشر مفتش هم باشد تا محکومین اطلاعت کنند. دولت که اینطوری شد منطبق میشود با ایده برابری و میشود دگرگون ناپذیر. دولت برای فرد نیست، فرد برای دولت است. مالکیت خصوصی ممنوع، زنها و بچه ها هم نقطه اشتراکی بین همه دوستان، مهمترین وظیفه دولت هم تربیت مفتش ها در حوزه بدنسازی و موسیقی است. هومر و تراژدی نویسان ممنوع، مارش نظامی آزاد.
  • سقراط کوتاه نیامد. گفت اگر قرار است بمیرد که گور پدر ادبیات.
  • آریستو فان مجبور شد دخالت کند. گفت متن افلاطون را خوانده. سقراط در این متن چیزهایی میگوید که آدم را به فکر می اندازد، مخصوصا در مورد زندگی پس از مرگ. سقراط گفت چرند نگویید، مردن مردن است.
  • دیگر زمان آدمهایی مثل من گذشته،آتن هم که شده دهکوره و به درد تئاتر در سطح جهانی نمیخورد. فقط مسائل خصوصی طرفدار دارند. مشکلات زن و شوهرها، دردهای جهان وسنی، غم غربت.
  • پادشاهی که یک فیلسوف در دربارش داشت همه را تحت تاثیر قرار میداد.
  • رعیت باید فضیلت داشته باشد نه پادشاه
  • حکومت کردن یعنی شناخت آدمها
  • شناختن آدمها چیزی نیست که بشود یاد گرفت. یا بلدی یا بلد نیستی (مثه من که بلد نیستم و یاد نگرفتم و نخواهم گرفت!!)
  • آن کسی که توانایی گفتن توانایی هایش را ندارد، نمیداند که چه توانایی هایی دارد.
  • دیونیز خندید و گفت: نمیداند حکومت کردن یعنی چی اما حکومت میکند، همه خندیدند چون وقتی دیونیز میخندید همه باید بخندند و گرنه بی ادبی بود.
  • سکوت او به من حق میدهد در دنیایی که معمولا در آن زنها ساکت اند حرف بزنم، بخصوص اینکه طرف صحبتم کسانی هتسند که خودشان از زن ها زاده شده اند، تنها چیز مطمئن دنیا چون هر کس لااقل مادر خودش را میشناسد..ولی پدرش؟
  • اما چیزی که سقراط خوب میدانست، این بود که خودش باشد. سقراط سقراط ماند. این قابلیت را خیلی از مردها(انسانها) ندارند. آنها اول بچه اند، بعد مرد میشوند، وقتی مرد شدند، سیاستمدار، جنگجو، شاعر، قهرمان یا چیزی دیگری میشوند فقط خودشان نمیشوند. دیگر مرد نیستند. ادای مردها را در میآورند. در صورتیکه ما زنها زن میمانیم چه مادر بشیوم چه همسر چه محبوب. اما سقراط ادای سقراط را در نمیآورد، همان چیزی بود که از اول بود، سقراط.
  • میدانست که نمیداند و برای همین هم از هر کسی سوال میکرد که چه میداند؟
  • به جایی رسید که در برابر اقیانوسی از نادانی ایستاده بود ، اقیانوسی که تمام سوالها به آن میریخت و دیگر احمقانه بود که سوال دیگری مطرح کند، چون این اقیانوس به همان نسبتی که آدم فکر میکند میداند، گسترده تر میشود.
  • سقراط معتقد بود که تحمل ناحقی بهتر از انجام دادن ناحق است. برای همین هم هیچ کاری نمیکرد.

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

تولد دوباره؟

آدم‌ها فکر می‌کنند؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه‌چیز

ادامه مطلب »
از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

سایه‌ی من!

… فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیر در طی تجربیات زندگی به این مطلب بر خوردم که چه ورطه‌ی

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

ماه و پلنگ

  خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود پلنگ من دل مغرورم پريدو

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

اتهام به خود

نوشته پیتر هاندکه، ترجمه حسن ملکی، نشر چشمه، ۱۳۹۴، ۲۶ صفحه. … من بازدیده ها را بازشناختم… من درک کردم… من درک کرده‌ها را باز

ادامه مطلب »
نقد

سه شنبه خیس

از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند، نوشته بیژن نجدی، نشر مرکز، چاپ نوزدهم، تهران: ۱۳۹۲٫ پیرنگ: دختری که میداند پدرش تیرباران شده، روز

ادامه مطلب »