خواهرم الآن یکی از بهترین مربیهای فوتبال زنان ایران است. درست است تا وقتی بدنش روی فرم بود نتوانست توی مسابقات بینالمللی شرکت کند و بازی بینظیرش را به نمایش بگذارد؛ اما هنوز هم وقتی توپ را با پاهایش به بازی میگیرد همه را مبهوت میکند. هر بار که کسی از او میپرسد چطور شد به فوتبال علاقهمند شد، عمویم را خدابیامرزی میدهد و میگوید به خاطر پوستری که عمو جلیل برایم هدیه آورد و بعد شروع میکند به شرح ماجرا:
نه سالم که بود عمو جلیل برای من و شهرام دو تا پوستر هدیه آورد. مال شهرام پرسپولیسی بود و مال من استقلالی. پوستر را گرفتم و نگاه کردم و از بین همه انگشتم را گذاشتم روی عکس عابد زاده که به نظرم از بقیه خوش تیپ تر بود. ، سمت چپ عکس نشسته بود کنار شاهرخ بیانی. شاید هم رنگ متفاوت لباسش با بقیه تیم که پیرهن آبی و شورت سفید داشتند، توجهم را جلب کرد. او شورت مشکی به پا داشت و پیرهنی سبز رنگ با سه خط سفید که از روی شانه ها تا تمام آسیتن پایین آمده بود .از عمو پرسیدم:
- عمو این کیه؟
- احمدرضا عابدزاده.
- چرا رنگ لباسش با بقیه فرق داره؟
- چون دروازه بانه.
از آن روز به بعد من شدم استقلالی و عاشق عابدزاده. رقابت و دعواهای من و شهرام هم انگار مرا بیشتر عاشق و شیفته فوتبال کرد و از آنجایی که او هم همبازی ای جز من نداشت، هر روز با هم فوتبال بازی میکردیم. کم کم توی محله معروف شدم به عابدزاده و هر وقت مامان اجازه میداد که شهرام برود توی کوچه بازی کند، من هم دنبالش راهی میشدم. آخر بچه های کوچه دلشان میخواست من دروازه بان تیمشان بشوم. هرچه بزرگتر شدم، علاقه ام به فوتبال جدی تر و جدی تر شد و آخر شد تمام زندگی ام. شاید بهتر باشد بگویم عمو با آن پوستر زندگی من را عوض کرد.
اما واقعیت ماجرا چیز دیگری است که عمو تا وقتی زنده بود به او نگفت. چند بار هم به من اولتیماتوم داد که دمار از روزگارم در میآورد اگر به شیرین حرفی بزنم. خب من هم دلم نمی آید بگویم پوستری که فکر میکنی سرنوشتت را تغییر داده، در واقع قرار بود نصیب سطل آشغال شود. آخر من و عمو پرسپولیسی بودیم. آن روزهم پرسپولیس بازی داشت و عمو آمده بود خانه ما تا با من و بابا فوتبال تماشا کند. دو تا پوستر هم برایم آورده بود. یکی از استقلال و یکی از پرسپولیس. خوب یادم هست که گفت:
- شهرام، عمو بیا برات دو تا پوستر آوردم. پرسپولیسیه رو بزن به اتاقت. استقلالیه رو هم موقع بازی با هم سوراخ سوراخش میکنیم.
داشتیم میخندیدیم که شیرین از توی اتاقش بیرون آمد و پوستر پرسپولیس را دست من دید. رو به عمو کرد و معصومانه پرسید:
- واسه من چی آوردی عمو؟
عمو دستپاچه شد، هیچی برایش نیاورده بود. پوستر استقلال را گرفت طرف شیرین و گفت:
- بیا عمو اینو واسه تو آوردم.
بعد چشمکی به من زد و در گوشم گفت:
- دو دقیقه دیگه یادش میره و با هم سوراخش میکنیم.
اما شیرین هیچوقت آن پوستر را از خودش دور نکرد. همینالان هم آن را قاب گرفته و زده توی اتاق کارش.
.آخرین دیدگاه