ازدواج سرنوشتی است که جامعه سنتی به زن عرضه میکند. زن مجرد خواه محروممانده از پیوند، خواه طغیانکرده بر آن، و یا حتی بیاعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف میشود…
ازدواج به دو دلیل به زن تحمیل شده است: ۱- زن باید کوکانی به جامعه بدهد. ۲- زن وظیفه دارد نیازهای جنسی مرد را برآورد و مراقبت از خانه او را به عهده گیرد.
برای هر دو طرف ازدواج در آن واحد، هم لازم است و هم سود، اما در موقعیتهای این دو طرف، موازنه وجود ندارد. برای دختران جوان، ازدواج یگانه وسیلهای است که بتوانند جزو اجتماع شوند و اگر «روی دست بمانند» از نظر اجتماع تحقیر شدهاند.
…دختر جوان مطلقاً منفعل است؛ پسرها ازدواج میکنند، زن میگیرند. پسرها در ازدواج، انبساط و تأکید وجود خود را میجویند نه حق وجودداشتن را. ازدواج برای آنها نوعی شیوه زندگیاست نه سرنوشت.
سیمون دو بوآر
یک پاسخ
کاملا درست میگه…همونطور که خودتون گفتید شیوه ی زندگی نسبت به صد و پنجاه سال قبل تغییر کرده اما آموزش و تفکر نه…البته نسبت به زن تفکر کمی بهتر شده ولی نسبت به ازدواجش نه