English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

هیچ!

۱۳۹۹-۱۲-۲۰

این داستان من است که عناصر داستان ندارد، آغاز و میانه و پایان دارد؛ اما کشمکش ندارد، پیرنگ ندارد، تعلیق ندارد.

کشمکشش خود منم! خود بودن ام. خود زندگی کردن ام. آغاز و میانه و پایان داستان من این است:

من بدون آنکه بخواهم، در زمانی که نمی‌خواسته‌ام، در شهری که انتخاب نکرده‌ام، در خانه‌ای که به سبب عادت دوستش دارم، به دنیا آمدم و با زبانی حرف زده‌ام که مجبور به شنیدنش بوده‌ام، جوری که نمی‌خواسته‌ام زندگی کرده‌ام و جوری که نمی‌خواهم هم خواهم مرد.

همه این چند جمله ساده کشمکش‌های زندگی من است که هیچ پی‌رنگی ندارد.

 

من خوب بلدم لبخند بزنم. لبخندهای دروغی! درحالی‌که قلبم دارد مثل شمع از غصه آب می‌شود؛ و بعد بقیه حسرت شادی و انرژی سرشارم را بخورند. درحالی‌که همان لحظه دارم دعا دعا می‌کنم که زودتر از شر این بقیه خلاص شوم. من با نقاب لبخند میان آدم‌هایی زندگی می‌کنم که مرا نمی‌فهمند. من خودم هم خودم را نمی‌فهمم. نمی‌دانم چرا اما واقعاً خودم را نمی‌فهمم و همیشه دلم می‌خواهد آدمی باشد که راستش را به من بگوید که آیا واقعاً خودش، خودش را می‌فهمد؟

من احساس می‌کنم که مجبورم با نقاب لبخند زندگی کنم، چون خودم هم از آدم‌های فاز چس ناله زود خسته می‌شوم، اما چرا بااینکه خودم خیلی فاز چس ناله دارم؛ از آن‌ها زود خسته می‌شوم؟ دلیل این راهم نمی‌فهمم. فکر می‌کنم اگر توی یک جزیره زندگی می‌کردم خوشحال‌تر بودم اما تا آنجا زندگی نکنم نمی‌فهمم که خوشحال‌ترم یا نه؟ چون خیلی کارها کرده‌ام که قرار بوده مرا خوشحال‌تر کند. چون همه میگویند این کارها موفقیت‌آمیز بوده. من نمی‌دانم چرا از واژه موفقیت هم بدم می‌آید و چرا خودم فکر می‌کنم که موفق نیستم و کلی فلسفه فلان شر برای واژه موفقیت دارم که خودم هم به آن‌ها هیچ اعتقادی ندارم؛ اما فقط در جواب آدم‌هایی که موفقیت و هویت را با تحصیلات و شغل و موقعیت اجتماعی تعریف می‌کنند این‌ها را میگویم که احتمالاً نشان دهم از آن‌ها باهوش‌ترم درحالی‌که درنهایت این حرف‌ها هم من را قانع نمی‌کند.

همه این چند جمله ساده چگونگی زندگی کردن من است که هیچ‌کدامش هیچ دلیلی ندارد.

نوشتن این داستانِ ناداستان (نه در معنای نانفیکش) هم هیچ دلیلی ندارد. هیچ فایده‌ای ندارد. به هیچ کاری نمی‌آید! تا زمانی هم که من بمیرم این داستان ادامه دارد نقطه سر هیچ!

 

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

13 پاسخ

  1. دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
    ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

    ❤️👈دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
    عشق است و محبت است و باقی همه هیچ👉❤️

    ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﻣﻦ”…ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ “ﺭﺍﻭﻱ” ﻣنم

    ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢ

    ﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، “ﻧﻰ “ﺣﺼﯿﺮﻯ” ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ
    ❤️👈ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﺩﻝ”…”ﺩﻝ” ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖ👉❤️

    ﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ
    ❤️“ﺩﻝ” ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ “ﺩﻟﺒﺮ” ﺷﻮﺩ❤️

  2. به نظر امروز یکم عصبانی مینویسی 😉😉
    😊 ✍️یه داستان هم بنویس راوی «قلم تو دستت باشه
    وقتی آرومی و وقتی عصبانی وقتی دلتنگی وقتی شاد»
    😉😉😊😊😘😘❤️❤️😍😍

  3. وااااو چه قلمی😍
    چقدر خوب بود این متن
    تصویرها کاملا مطابقه و دقیقا حس متن و به درستی منتقل میکنه👏

  4. 😻😻❤❤ داستان ناداستانتون رو دوست داشتم… منم درگیر فهمیدن خودم هستم و خیلی وقتا احساس میکنم خودمو میفهمم (میگم احساس میکنم چون اطمینانی ندارم) ولی متقابلا یه وقتایی هم میبینم خودمو نمیفهمم و دلیل حالم و واکنش های درونیم (بیرونی رو میتونم کنترل کنم که کسی سردرنیاره) رو نمیفهمم….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستان کوتاه

بازی آینه‌ها (۱)

بازی آینه‌ها (۱) «از چهل‌و‌پنج‌سال پیش؟ نوزده؟‌ دوازده‌؟ یا پنج‌سال پیش؟ دقیقا کی؟ چند سال پیش؟ چند سال دیگر؟» از کی فهمید. خودش هم نمی‌دانست.

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

هاناتان؛ مرغِ رويابين

  آخرین دقایق نیمه‌شب بود. همان لحظاتی که می‌گویند تاریکی به اوج سیاهی خود می‌رسد. از دوردست‌ها صدای برخورد امواج دریا به صخره‌های سنگی به

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

فتح حمام

  -اینک اینجا ما دو زن از دو دنیای بیگانه دو زن از دو دنیای آشنا… دو زن، همخون، از هم جدا و به هم

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

فقط چند ساعت بیشتر…

ساعت قدیمی روی دیوار، سال‌ها بود که ثانیه‌شمار نداشت. پرنده‌ی کوچک درون شکمش مدت‌ها بود که فقط صبح ها هفت بار کو کو می‌کرد و

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

از کتاب‌ها و از نویسنده‌ها

ما به رسانه‌ها اتکا می‌کنیم

برشی از داستان «قهرمانان» از کتاب رابرت کندی از غرق شدن نجات یافت و چند داستان دیگر ، ۱۷۳ صفحه دونالد بارتلمی، ترجمه مزدک بلوری، نشر

ادامه مطلب »
داستان کوتاه ِ صوتی

قورباغه‌ی زرد

  متن داستان از داستان: …پوسته‌ام را شکستم و ای داد بر من از این روانکاو. حالا دیگر نمی‌توانم برگردم زیر آن سقف‌های کوتاه و

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

خالکوب آشویتس

هدر موریس، خالکوب آشویتس، ترجمه فرشته شایان، نشر چترنگ، ۱۳۹۸، ۲۷۱ صفحه.

ادامه مطلب »