- «نمیخواهم بیندیشم… میاندیشم که نمیخواهم بیندیشم. نباید بیندیشم که نمیخواهم بیندیشم. زیرا این همچنان یک اندیشه است. آیا هرگز پایانی بر آن نیست؟»
- «اندیشهٔ من، خود من است: برای همین است که نمیتوانم وا ایستم. من به وسیلهٔ آنچه میاندیشم وجود دارم… و نمیتوانم خودم را از اندیشیدن بازدارم.»
- «من هستم، من وجود دارم، میاندیشم پس هستم؛ من هستم زیرا میاندیشم، چرا میاندیشم؟»
- «من هستم زیرا میاندیشم که نمیخواهم باشم؟»
- «چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچکس، مطلقاً هیچکس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود.»
- «میدانی، بنای دوست داشتن کسی را گذاشتن، کار بزرگی است. باید نیرو، کنجکاوی، نابینایی داشت…»
ژان پل سارتر
6 پاسخ
جمله آخر رو چقدر باهاش ارتباط برقرار کردم…. واقعا همین طوره…
🧡❤💛
سلام و عرض ارادت. میشه لطفن نظرتون رو راجع به اینکه بعضی ها میگن این جمله سارتر «من وجود دارم، می اندیشم پس هستم» اشتباهه و انسان میتونه اندیشیدن رو متوقف کنه و اگر این کار رو بکنه به بزرگترین موفقیت زندگیش دست پیدا کرده و به آرامش واقعی میرسه، بگین؟
سلام و ارادات به خودت 🧡🧡؛ ببین من خیلی با اشتباه بودن و درست بودن موافق نیستم. حالا که اون اثر انگشت کیهانی رو خوندی بهتر میتونی متوجه شده باشی که چراواقعا موافقم نیستم. دانش ما اونقدر از همه چیز کمه که هر کشف جدیدی خط بطلانی روی نظریه های به ظاهر اثبات شده قبلیه ؛ پس بعضی ها میتونن استدلالهایی بیارن که با این جمله سارتر همخوانی نداشته باشه یا هم سو نباشه. اما منظور از هستن یا بودن چیه ؟ وقتی می گیم می اندیشم پس هستم؛ فکر میکنم پس هستم؛ می نویسم پس هستم ؛ اعتراض می کنم پس هستم و هستن های این گونه ، منظور چیه ؟ به قول این بعضیهایی که تو گفتی اینا همه دردسرسازه اگر هر کدومشون رو متوقف کنی هستن با آرامش بهتری خواهی داشت؛بخصوص سرچشمه همه اش هم اندیشیدنه ؛ یعنی همه آتیشا از گور اندیشیدن به پا میشه ؛ پس چرا بیندیشیم؟ پاسخ اینه که ما هستن یا بودن را دو جور معنا می کنیم. هستن ها و بودن های “در زمانی” که هر انسانی به محض متولد شدن در زمان خواهد بودو خواهد زیست. و هستن ها و بودنهای “بر زمانی” که همه انسانها نمیتونند بر زمان باشند. انسانی که در زمان است؛ تا مادامی که زنده است زندگی میکند و با پایان یافتن زندگی او هم پایان پیدا میکند مثل جد جد جد پدربزرگ من که الان حتی پیدا کردن اسمش هم سخته واقعا. اما انسانهای بر زمان حتی پس از گذشت سه هزار سال هنوز زنده اند مثل ارسطو، افلاطون، سقراط و …. افکارشان دیدگاهشان نامشان نحوه زیستشان در میان ما هست روی ما دارد تاثیر میگذارد از زمان گذشته و بر زمان نشسته. زمان قدرت مغلوب کردن آنها را از دست داده . اینها چه کسانی هستند؟ همه کسانی که می اندیشند؛ فکر میکنند؛تردید میکنند؛ می نویسند یا اعتراض میکنند… اعتراض نه لزوما سیاسی … اعتراض به رسم و رسوم جاری و ایجاد تغییری که همین نامشان و حضورشان را بر زمان میکند. ابن سینا و انیشتن و بوروس لی هم از کسانی هستند که راجع به برزمان بودن چیزهایی نوشتند. یه آهنگی داره فرهاد که اولش اینطوریه : گرم و زنده بر شنهای تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت… اونو گوش کن. فرهادم اونجا می گه “زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت”… فکر کنم اسم آهنگ “کتیبه” باشه یکی از محبوب ترین آهنگهای منه… حالا سوال اینه که تو میخوای هستنی “بر زمان” داشته باشی یا “در زمان”؟ دلت میخواد یه روز یه جایی دو تا دختر مثه الان من و تو ، بشینن راجع به افکارت با هم حرف بزنند و با اونا به زندگی کردن ادامه بدی؟ یا نه یه زندگی آروم داشته باشی و بعد زمان تو رو مغلوب خودش کنه ؟ به نظر من هر دوش قشنگه … اما کدوم میتونه ما رو شاد کنه بستگی به خودمون داره …
من قربون شما بشم که مثل همیشه سخاوتمندانه وقت باارزش تون رو برای بهتر کردن درک و بالا بردن آگاهی من صرف کردید🌹 ممنونم از توضیحات کامل، چشم اون آهنگ رو گوش میکنم حتمن🙏
اگه بخوام خلاصه راجع به خودم بگم به طور مسخره ای سالهاست درگیر این چالش هستم، چون همیشه آرزو داشتم دنیا رو نجات بدم، کاری کنم زندگی در کره زمین نه تنها برای انسان بلکه برای تمام جانداران بهتر و راحت تر بشه ولی یه مقاطعی به شدت زندگی آروم و بدون دغدغه میخوام😅
من هم یه روزگاری این طوری بودم؛ الان میگم : اول خودت را نجات بده ؛ آن وقت حلقه اطرافیان خودت را نجات داده ای؛ نجات دادن خودت مثل افتادن قطره ای روی سطح آب موج ایجاد میکند و این موج در یک نقطه نمیماند…