English

جنس سرگردان: سایه

سایه: قسمت چهاردهم

  جانی هنوزداشت نفس نفس می‌زد. دلم برایش می‌سوخت. اما انگار هیچ کس توی آن خانه جانی را نمی‌دید. حتی مامی هم گاهی اخم می‌کرد

ادامه مطلب »

سایه : قسمت سیزدهم

  جانی که جلوی مامی خم شد کتی با تعجب گفت: باقلوا ای وقت شب؟ اما نتوانست جلوی خودش را بگیرد: منم موخورم دیگه مامان

ادامه مطلب »

سایه : قسمت دوازدهم

  تو تو ماشینی؟ فکر کردم پیاده شدی رفتی قدم بزنی. ندیدمت از پشت پنجره… سرم را از بین دو زانویم می‌آورم بالا. مامان را

ادامه مطلب »

سایه: قسمت یازدهم

  سامیار جواب نمی‌دهد؛ اما تردیدی ندارم مامان می‌تواند آنقدر احمق باشد که بترسد توی مراسم ساحل به دیگران بگویم خودش را کشته. هنوز هم

ادامه مطلب »

سایه: قسمت دهم

  چه کسی می‌تواند آدم‌ها را و نیتشان را صد در صد بداند؟ قضاوت کردن سختترین کار دنیاست. هرچند ما همه‌مان به طور مداوم در

ادامه مطلب »

سایه: قسمت نهم

  کار مامان همین شده بود که برای ساحل گریه کند: ساحل جان دخترم مادر برات بمیره الهی … حسود خاک بر سر… نمی‌دانستم باید

ادامه مطلب »

سایه: قسمت هشتم

    سلااااااااااااام… سامیار اول دستش را می‌رساند به دسته‌ی چمدانم و بعد مرا در آغوش می‌گیرد. وقتی می‌رفتم فقط به هم نگاه کردیم. حتی

ادامه مطلب »

سایه: قسمت هفتم

    مامی که نمرده. شاید مامان مرده. انگار باور دارم که اگر مامان مرده باشد، حالا دارد مرا می‌بیند که لبخند روی لبم نشسته؛

ادامه مطلب »

صوتی سایه: ۶

  قسمت قبلی متن داستان قسمت بعدی پ ن: جناب باتلر برای استودیوی آقای اندیشه… اینم بیشتر شد خواهر باتلر نه؟😁😁 بعد مرگم حتما بگید

ادامه مطلب »

سایه: قسمت ششم

  نای حرکت ندارم. احساس فریب‌خوردگی و خشم مثل گدازه‌های آتشفشان از درونم زبانه می‌کشد. پیرمرد یکی دو بار دیگر اصرار می‌کند که چمدان را

ادامه مطلب »

سایه: قسمت پنجم

  از پله‌های هواپیما که پایین می‌آیم سوز هوای سرد پاییزی به صورتم می‌خورد. بیست شهریور و این‌قدر سرد؟ دست‌هایم را فرو می‌کنم تو گودی

ادامه مطلب »

سایه: قسمت چهارم

    همیشه لحظه‌ی فرود آمدن هواپیما ته دلم آرزوی ریزی، مثل کورسوی ستاره‌ی کم‌نوری، توی دلِ سیاهِ آسمانِ غبارگرفته شهری چشمک می‌زند که کاش

ادامه مطلب »