English

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

مسکالین

۱۳۹۹-۱۲-۲۳

 

داشتم برای خودم حافظ می‌خواندم که یکهو مثل شازده کوچولو سروکله‌اش روی میزم کنار گلدان کاکتوس پیدا شد و گفت:

  • میشه برام یه آهنگ بزنی؟

همیشه تصور می‌کردم اگر توی هم‌چین شرایطی قرار بگیرم لابد مثل خلبان شازده کوچولو دست از تعمیر هواپیمایم برمی‌دارم و خونسرد و منطقی برای درخواست‌کننده نقاشی می‌کشم یا در ماجرای خودم آهنگ می‌زنم؛ اما خب تصورات آدم هم عموماً مثل اکثر پیش‌بینی‌ها، آرزوها و رؤیاهایش درست از کار درنمی‌آید. به‌محض دیدنش و شنیدن آن صدای معصوم و آرام، از جا پریدم و مثل کرگدن دهانم را باز کردم و شروع کردم به جیغ کشیدن. او اما همان‌جا ایستاد و با ابرویی بالا انداخته و نگاهی عاقل اندر سفیه دست‌به‌سینه زد تا جیغ زدن‌هایم تمام شود. برایم عجیب بود که چرا سروکله محمود توی اتاقم پیدا نمی‌شود و به صدای جیغم واکنشی نشان نمی‌دهد.

  • خجالت نمی‌کشی نره‌خر؟ به خودت مي گي داستان‌نویس؟ داستان‌نویسو اینقدر ترسو؟

تا جایی که یادم بود، شازده کوچولو بی‌ادب و پر رو نبود. خیلی هم معصوم و فلسفی بود؛ اما ظاهراً موجودات خیالی هم تحت جبر جغرافیا رفتارهای فرهنگی خاصی از خود بروز می‌دهند که متناسب با محل زندگی فرد توهم زده باشد. نمی‌دانم چه چیزی باعث شد که آرام بگیرم:

  • تو کی هستی؟
  • همینی که می‌بینی!
  • ستاره‌ای؟ یک ستاره کوچولو با دست‌وپا؟
  • نه هر ستاره‌ای! ستاره بخت تو ام!

خب پس شاید علت بددهن بودن و جسور بودنش را حالا با این تعریف می‌شد توجیه کرد.

  • آهنگ بزنم؟ چرا آهنگ؟
  • چون اینجاش قراره شبیه همون بخشی باشه که به واسطه احمق بودن بزرگترات استعدادت کور شده و اون وقت بین من و تو دوستی و تفاهم ایجاد می‌شه. خیال نداری مثه آدم بتمرگی روی صندلیت و  آهنگ بزنی؟ میخوای تمام مدت همونطوری به کتابخونه بچسبی که روی صورتت رد کتاب بمونه؟

چشم‌هایم را با دست مالیدم و انتظار داشتم وقتی دوباره به بالای گلدان کاکتوس نگاه می‌کنم رفته باشد؛ اما همان‌جا نشسته بود. یک ستاره زرد درخشان با چشم و دهان و دماغ و دست و پای کوچولو. به‌اندازه یک‌کف‌دست.

  • خب از این بخشش بگذریم. چون واقعاً کسی توی بچگی استعداد پیانو زدن منو کور نکرده. باید برای دوستی با من دنبال دلیل دیگه ای باشی.
  • زر زدم تویینکل[۱] تویینکلو بزن.
  • واقعاً ستاره بخت من از آسمون اومده پایین که از پشت گلدون کاکتوس بزنه بیرون و منو زهره ترک کنه و بعد بگه توینکل توینکل بزن؟
  • آره دیگه خره. چی فکر کردی؟ فکر کردی اومدم بهت بگم قراره رخداد خاصی توی زندگیت اتفاق بیفته؟

سنگینی دستی را روی شانه‌ام حس کردم و سرم را از روی دیوان حافظ بلند کردم:

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت             یارب از مادر طالع به چه گیتی زادم؟

  • عه؟ خوابت برده بود؟

آب دهانم را از کنار لبم پاک کردم و به گلدان کاکتوس نگاه کردم. چیزی آنجا نبود.

  • آره فکر کنم.

محمود گلدان را از روی میزم برداشت و گفت: میدونستی بعضی از این کاکتوسا یه ماده توهم زا دارن به اسم مسکالین، ملت توی مکزیک میزنن های[۲] میشن؟

  • نه نمیدونستم…

انگار هنوز درست از خواب بیدار نشده بودم. توی سرم صدای توینکل توینکل می‌آمد. از محمود پرسیدم:

  • محمود این صدا رو می‌شنوی؟
  • آره زنگ آلارم موبایل منه. الان قطعش می‌کنم. طاها واسم تویینکل تویینکلو گذاشته.

[۱] Twinkle twinkle little star

[۲] high

دسته‌بندی‌ها

.دسته ها

3 پاسخ

  1. ای خداااا که چقدر خوب بود 😍😍😍😍
    🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
    همیشه از بچگی دلم میخواست یه دستگاهی اختراع کنم بشه خواب ها رو ضبط کرد و پخش کرد 😄
    ولی حالا فک میکنم با این نوشته ها چقدر خواب ها زنده میشن 😍😍😍
    عالی بود 😍😍❤️❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شاید این‌ها هم جالب باشد

داستان کوتاه

بازی آینه‌ها (۱)

بازی آینه‌ها (۱) «از چهل‌و‌پنج‌سال پیش؟ نوزده؟‌ دوازده‌؟ یا پنج‌سال پیش؟ دقیقا کی؟ چند سال پیش؟ چند سال دیگر؟» از کی فهمید. خودش هم نمی‌دانست.

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

هاناتان؛ مرغِ رويابين

  آخرین دقایق نیمه‌شب بود. همان لحظاتی که می‌گویند تاریکی به اوج سیاهی خود می‌رسد. از دوردست‌ها صدای برخورد امواج دریا به صخره‌های سنگی به

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

فتح حمام

  -اینک اینجا ما دو زن از دو دنیای بیگانه دو زن از دو دنیای آشنا… دو زن، همخون، از هم جدا و به هم

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

فقط چند ساعت بیشتر…

ساعت قدیمی روی دیوار، سال‌ها بود که ثانیه‌شمار نداشت. پرنده‌ی کوچک درون شکمش مدت‌ها بود که فقط صبح ها هفت بار کو کو می‌کرد و

ادامه مطلب »

مطالب تصادفی

روزنوشت‌ها

هوس

دارم تمامت می‌کنم روی بوم نقاشی با تو به انتها می‌رسم -شعله خاموشم /طرح عشقت سوخت/ حذف به قرینه معنوی در سکوتی به نشانه رضا…

ادامه مطلب »
کتاب‌هایی که خوانده‌ام

کتابخانه عجیب

نوشته هاروکی موراکامی، ترجمه بهرنگ رجبی، نشر چشمه، ۱۳۹۳، ۹۱ صفحه. فضاشو خیلی دوست داشتم… فک کنم نیم ساعت کمتر وقت ببره خوندنش، ولی خب

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

هاناتان؛ مرغِ رويابين

  آخرین دقایق نیمه‌شب بود. همان لحظاتی که می‌گویند تاریکی به اوج سیاهی خود می‌رسد. از دوردست‌ها صدای برخورد امواج دریا به صخره‌های سنگی به

ادامه مطلب »