♠ فانی؟ فانی بیا. بهروز جان آمده.
♥ بهروز؟ عه! سلام بهروز جان چطوری؟ خوشآمدی. خوشآمدی.
¨ ببخشید سرزده آمدم. این بنگاهی بغل بودم. ماشین خسرو را دیدم جلوی خانهتان گفتم حتماً هستید. بیایم سری بزنم.
♥خوب کاری کردی! خوب کاری کردی!
¨ فانی جان زحمت نکشید. فقط آمدم سلامی بکنم.
♥ یک چای ساده است. کاری نیست.
♠ چه خبر؟ چهکارها میکنی؟
¨راستش این آپارتمان روبهرویی شما را قولنامه کردم.
♠ کدام؟ همینکه رضازاده ساخته؟ طبقه چندمش؟
¨طبقه سوم… خانه خوبی است. احتمالاً تا آخر شهریور کارهای انتقال سندش هم تمام میشود.
♠ بهبه. بهبه. بهسلامتی. خب پس ما هم مثل پدر و مادرهایمان همسایه شدیم. واقعاً مسخره است توی یک شهر زندگی میکنیم و الآن سالهاست… چند سال است هم را ندیدهایم؟
¨از ازدواج تو و فانی. فکر کنم …
♠ شانزده سال شد…
♥ بفرمایید… نه بابا… سال بعدش یکبار پشتِ در مانده بودی نصفهشب، یادت هست؟ زنگ مامان جان را زدی؟
¨آها… آره آره. از مهمانی برگشته بودم کلید نداشتم. تنها کسی که به ذهنم رسید خسرو بود.
♥ میدانی من آن شب با ماهیتابه پشت در ایستاده بودم که اگر حالت خوش نبود و خواستی بلایی سر خسرو بیاوری بکوبم توی سرت؟
¨با ماهیتابه؟ مگر توی آیفون ندیدید که من پشت درم؟
♥چرا اما خب اتفاقاً همین اعتماد به آشناها کار دست آدم میدهد.
♠ فانی همینطوری است. این ذهن جناییاش همهجا یک برنامهای میسازد. چاقو یا چماق برنمیدارد میگوید اگر طرف زورش زیاد باشد میتواند دست بیندازد و آن را از دستم بگیرد و علیه خودم استفاده کند…
♥ آره خب … ماهیتابه بددست است و درعینحال کافی است یکی محکم بکوبی توی ملاج یارو. تا به خودش بیاید ضربه بعدی و بعدی …حق داشتم بابا… کی ساعت دو نصفهشب زنگ خانه یکی دیگر را میزند؟ یا باید مست باشد یا مواد زده باشد!
¨البته دیدیم که گزینه سومی هم بود. کلیدش را جا گذاشته باشد… بابا این جرمشناسی هم درس بود تو خواندی؟ حقداری اینقدر بدبین باشی خب…
♥بدبین نیستم. واقعبینم. ضمن اینکه میتوانم خطرات احتمالی اتفاقات را پیشبینی کنم.
¨آدم را خشن نمیکند؟ من همیشه فکر میکردم جرمشناسی و این رشته به درد زنها نمیخورد!
♠ اوه اوه بهروز جان خدا خیرت بدهد جلوی فانی مراقب این حرفهایت باش!
♥به نظر من که اگر قرار به این طرز فکر باشد از جراحی بیشتر به درد میخورد؛ اما خب خسرو راست میگوید ادامه ندهیم.
¨تو چهکار میکنی خسرو؟
♠ همان کارهای همیشگی …
¨چرا بچهدار نمیشوید شما دوتا؟ چند سالت است فانی جان… دیر میشود به لحاظِ …
♠ مگر دیوانهایم؟ خودت چرا ازدواج نمیکنی؟
¨من تابهحال واقعاً فرصت نداشتم! میدانی که بالاخره رئیس بیمارستان تأمین اجتماعی شدم؟
♠ بهبه… بزنم به تخته. تو لیاقتش را هم داری … واقعاً خودت را صرف شغلت کردهای. مثل ما نیستی که سه روز میرویم دانشگاه و بعدش موبایل خاموش از عالم و آدم فرار میکنیم.
¨خسرو توی دانشجوهایت کسی را نداری به من معرفی کنی؟ قصد ازدواجم جدی است. از مهر میخواهم مامان را بردارم بروم خواستگاری و اسفند اینجا باشیم و فکر کنم از شما دو تا بزنم جلو. چون عید سال بعد حتماً یک خانواده سه نفره دارم.
♠ چرا دانشجوی خوب دارم… اما راستش خیلی از نزدیک نمیشناسمشان… فانی به نظرت نگار به درد بهروز میخورد؟
♥از این سؤالها از من نپرس … میدانی که بدم میآید… مگر از روی ظاهر دو تا آدم میشود گفت کی به درد کی میخورد؟ قرن بیست و یکم و هنوز مثل خانمباجیها و دلالهای ازدواج دویست سال قبل؟ بابا برو با یکی دوست شو. بشناسش. دو تا ماچش بکن ببین اصلاً به لحاظ شیمیایی به سمت هم جذب میشوید؟
¨نه من اصلاً نمیتوانم از این کارها بکنم. اولاً که زیر ذرهبین حراست بیمارستانم. دوما اصلاً هم نمیتوانم به این دخترها اعتماد کنم. قبلش با کی بوده؟ با کی نبوده! برایم مهم است…
♠ ساناز چی فانی؟ ساناز دانشجوی تو خیلی به درد بهروز میخوردها… دانشجوهای فانی بهترند… زیاد خانه ما میآیند میشناسیمشان…
♥ساناز پماد سالیسیلات نیست که به درد کسی بخورد.
¨نه راستش ببخشید فانی جان، دانشجو یا فارغالتحصیل حقوق نباشد.
♥چرا؟
¨خب خیلی شنیدهام که زنهایی که حقوق میخوانند قانون را میآورند توی خانه و پدر آدم را درمیآورند… همین معماری باشد مثل خودت یا …
♠ تینا! تینا عالی است … پزشکی خوانده باید بشناسیش…
¨آها پزشکی هم دوست ندارم… نمیخواهم توی خانه که میآیم راجع به کار حرف بزنیم و بعد هم میدانی که ساعت کار ما پزشکها مثل آدمیزاد نیست… خوشم نمیآید زنم شبها بیرون از خانه بماند…
♥خب بهروز جان اصلاً میخواهی شما مشخصات کاندید مطلوبت را بگویی، شاید خسرو بتواند کمکت کند… البته از همین الآن بگویم این وروجک هم شیطنت میکند و دارد سربهسرت میگذارد، من بودم دم به تلهاش نمیدادم… رفیق بچگیهای خودت بوده… میدانی که چقدر تخس و بلاست…
♠ نه! من از وصلت دادن ملت خوشم میآید. مگر برای رضا و صبا ده تا مهمانی راه نینداختم آخر هم باهم ازدواج کردند… ازدواج ژاله و امین هم کار خودم بود… اصلاً چرا راه دور؟ اقبال و نسرین!
♥دارم کمکم بهت شک میکنم خسرو…
♠ بهروز جان بگو چه میخواهی خودم تا قبل شهریور زنت میدهم…
¨نه بعد شهریور… اما پزشکی و حقوق اصلاً نباشد. سنش بین ۲۸ تا ۳۴ … بیشتر نه… ترجیحاً قبلاً روابط چیز را تجربه نکرده باشد… میدانی که چه میگویم…
♥ببخشید آنوقت این را ما از کجا باید بفهمیم؟ تست سلامت بکارت میگیرید؟
¨خب شاید بشود این کار را هم کرد…
♠ فانی جان مرهم نیستی زخم نباش عزیز دل… بگذار ما به کارمان برسیم…
♥تخس نشو خسرو!
♠ من الآن اینهمه نمونه کار معرفی کردم. هنوز هم فکر میکنی شوخی میکنم؟
♥بابا آنها باهم دوست شدند… دو سال سه سال رفتند آمدند مراوده کردند. شهریور تصمیم نگرفتند که اسفند حامله شده باشند! تو فقط زمینهساز آشنایی شدی… تازه کدامیکی از این دخترهای دوروبر ما اینطوری ازدواج میکند؟
¨بابا من بروم خواستگاری از دختری جواب نه نمیشنوم. حتی همین اَنتِلکتوئِلهای دوروبر شما… کی به من نه میگوید؟ اگر تا الآن نرفته بودم خواستگاری فقط برای همین بود… وگرنه پارسال یکی دو تا موقعیت پیش آمد؛ اما به مامان گفتم من تا رئیس بیمارستان نشوم و یک آپارتمان سیصد چهارصدمتری نخرم، فکر زن و بچه را توی سرم راه نمیدهم که شکر خدا امسال دارد همهچیزش جور میشود…
♥خب این هم حرفی است…
♠ بهروز این را ببین…. فانی، هلیا را دارم نشانش میدهم…
¨از این دخترهایی که موهایشان را کوتاه میکنند هم نباشد…ببخشید فانی جان البته… موی دختر برای من خیلی مهم است…
♠ مو بلند میشود بهروز سخت نگیر…
♥ضمناً این خانم همیشه موهایشان بلند بوده … همین امسال کوتاه کرده… نگران نباشید… چند مدل خانم مو کوتاه داریم… آنهایی که نمیتوانند موی بلند را تحمل کنند و آنهایی که از سر تنوع مو کوتاه میکنند! شما با دسته اول مشکل دارید…
¨نه … بور نباشد…
♠ این چی؟
¨این خوب است این خیلی خوشگل است…
♠ خب این، همان ساناز دانشجوی دکتری فانی است دیگر … خیلی دختر خوبی است…
♥خسرو!
¨نه مدرکش نهایتاً فوقلیسانس باشد…
♠ بابا تو هم خیلی سختگیری به خدا…
¨آخر دیدهام دوستانم به چه مشکلاتی خوردهاند… آدمی که توی چهلسالگی زن میگیرد باید از اشتباهات اطرافیانش درس بگیرد…
♥بهروز جان شما چه تخصصی داری؟
¨من؟ تخصص داخلی دارم، فوق تخصص هماتولوژی آنکولوژی…
♥خیلی هم خوب و عالی. حالا که دارم فکر میکنم میبینم دختر اشرف خانم خیلی برایت مناسب است. سفید و مو مشکی. موهایش تا کمرش. فوقلیسانس زبان فرانسه دارد.توی خانه کار میکند. سنش زیر سی سال است.
♠اما او که ازدواج کرده بود فانی …
♥ نه فقط سه ماه عقد کردند، گواهی سلامت بکارت هم دارد. میدانم دارد؛ چون برای تعیین میزان مهریه مهم بود… یکی از دانشجوهای خودم کارهای طلاقش را کرد… چون یک بار ازدواجکرده زبانش هم کوتاه است تا آخر عمر… نظرت چیست… این هم عکسش…
¨تا اینجا که خوب بوده… پدر و مادرش چهکارهاند؟
13 پاسخ
چه سخت گیییییر😲😲😲
دانشجوی حقوق خیلی ام خوبه اونم از نوع سانازش😍😍😍😍😉
😂😂😍😍😍😛😛
تو بیمارستان الان نشستم خوندم روحمممم شاددد شد😂😂😂😂😂😂عالیییی بود ، عاشقققققق آخرین گزینه و پایان داستان هم شدم😂😂😂😂حتی حالت چهره و طرز گفتنتونم جلو چشمم بود😂😂😂😂❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
😂😂😍😍
خیلی خوب بود 😍😍😍😄😄❤️❤️
دلم برای خواستگاری رفتن تنگ شد
هنوز خواستگاری نرفته از گرد و خاک خونه و فنجون های دم دستی پذیرایی ایراد بگیره 😂😂😂😂😂
نمکی داری تو بخدا 😂😂😂😂 کله پوک 😍😍😍😍😍 من تنها خواستگاری ای که اومدم اندیشه و لادن بود ؟ نه؟ اونم که اصلا خواستگاری محسوب نمیشد … میشد؟
ها میشد اقبال نسرین و اعتماد سلما هم امدی
❤️❤️❤️❤️
من خیلی رفتم خواستگاری از کلاس پنجم پایه ثابت خواستگاری ها بودم 😂😂😂😄😄😄
درود بر تو هلن قشنگم
😍😍🤗🤗😍🤗🤗 فداتون
اسمش خواستگاری بود 😂😂یاد اون روز افتادم که بابا جون گفتن اندیشه جان هر روز صبح پا میشد ۲تا لیوان قهوه درست میکرد با عشق میبرد تو اتاق😂😂😂😂 چشای منو اندیشه 😳
😂😂😂😂آخ آخ یادمه … بابات که اکی بود 😍😍😍… باب واسه نسرین هم از این سوتیها داد…
😍😍😍😍
😅😅😅